
هيچ شده که تا حالا دوست داشته باشيد که در باره آينده ويا چيزهايي که از آنها اطلاع نداريد ،خبر دار شويد؟تا حالا شده که احساس کنيد که مثلاً کامپيوترتون داره خراب ميشه پس بهتره که ردش کنيد؟و...
شنيدن اين داستان از کتاب مثنوی خالی از لطف نيست.(اگه نشنيده باشيد!!)
شخصی پيش حضرت موسی (ع) رفت و درخواست کرد از ايشان که از خدا بخواهد زبان بهايم را به او بفهماند.مرد با مخالفت موسی (ع) روبرو شد وآنقدر التماس کرد تا بالاخره با فهميدن زبان خروس وسگ موافقت شد.
صبح روز بعد مرد ديد که خروس تکه ای نان خشک به دهان دارد ومی دود وسگ نيز در پی او به قصد گرفتن آن تکه نان.خروس گفت که بگذار اين را من بخورم در عوض به تو بشارتی دهم که فردا اسب صاحبخانه خواهد مرد وتو روزی فراوانی خواهی داشت.
مَر سگان را عيد باشد مرگ اسب ------------------- روزی وافر بُوَد بی جهد وکسب(اين بيت امروزه خيلی مصداق داره!!!)
مرد باشنيدن اين خبر اسب را به بازار برد وفروخت که مبادا ضرر کند.فردا دوباره سگ در پی خروس می دويد وگله می کرد خروس وعده ديگری داد که فردا شتر صاحبخانه خواهد مرد وتو از غم به در آيي. مرد شتر را نيز بفروخت.روز بعد خروس وعده غلام صاحبخانه را به سگ داد ومرد او را نيز بفروخت.
روز آخر خروس وعده خود صاحبخانه را داد.مرد فوراً به نزد موسی (ع) رفت و جواب شنيد که اين اتفاق حتماً خواهد افتاد و تنها کاری که از دستم بر مي آيد آنست که تو با ايمان از دنيا بروی.
مرگ اسب واستر و مرگ غلام ------------------- بُد قضا گردان اين مغرور خامتا بدانی که زيان جسم و مال ------------------- سود جان باشد رهاند از وبال